و زنده‌گی جاری‌ست

چنان‌که بالِ پری را به یک مگس ندهد

جنون چشم سگت را خدا به کس ندهد

سرم قیامت کبرا شود اگر روزی

مسافری برسد از تو آدرس ندهد

به دستِ رود خودم را سپرده‌ام، اما

خدا کند که تنم را به چشمه پس ندهد

همیشه ترس من از سرنوشت غمگینی‌ست

که پیش از آمدنت مرگ زودرس ندهد

تو را به شکل درختی درآورد، خیر است

مرا همین که پرنده شدم قفس ندهد

نوشته اند سر قبر من به خط قشنگ:

کسی بدون اجازه به من نفس ندهد